سلام
صبح یک روز بارانی زیبایی های خودش رو داره
امروز صبح هم که میومدم سر کار یکی از همین مناظر زیبا توجهم رو جلب کرد
ایکاش می شد ازش عکس می گرفتم .
سه تا دختر بچه با دو تا چتر در راه مدرسه میگفتن و می خندیدن .
گرمای این مهر و محبت رو از پشت شیشه های سرد و باران زده ی ماشین می شد به خوبی حس کرد .
اما...
می خوام یه سؤال از خودم و شما بپرسم .
چند وقته زیر یه چتر با یه نفر زیر بارون قدم نزدین و با هم نخندیدین ؟
چند نفر رو توروزای بارونی سوار ماشینتون کردین و رسوندین ؟
...
باز باران
با ترانه
با گهر های فراوان می خورد بر بام خانه
یادم آرد...
با نشاط باشید.
سلام
چه قدر جالب گفتید واقعا اخرین باری که با چتر زیر بارون بودم رو یادم نیست... البته همش تقصیر من نیست تقصیر هوای اینجاست که بارون هاش شبیه بارون نیست...
ممنون که وبلاگ ما اومدید وبلاگ جالبی دارید
موفق باشید