کیش مهر

برگ هایی در آغوش باد

کیش مهر

برگ هایی در آغوش باد

باز بانگی از نیستان می رسد

سلام

خبر با یک پیامک به من رسید

بعد از جلال ذوالفنون میراث دار هنر دو تار نوازی جنوب خراسان نیز در گذشت .

تسلیت از سوی یکی از دوستان با وفا

صدای دوتارش را اولین بار در قطعه ای کوتاه از رادیو شنیده بودم

دو سال در تربت جام سرباز معلم بودم اما هیچ وقت نتوانستم استاد را از نزدیک ببینم و یا خودو به باخرز بروم و از نزدیک او را ملاقات نمایم

بعدها بیشتر با صدای سازش مانوس شدم

قطعاتی که بر روی تک سیم می نواخت روح و جان آدم را صیقل می داد.

در وصفش بهترین سخن اشعار مرحوم اخوان ثالث است

دوتار سمندری


قربان زخمه های تو خون پاش و نغمه ریز
"سبز پری" ست اینکه زنی یا "شتر خجو" ؟

تو با دو سیم محشر کبری به پا کنی
شش تار خویش من شکنم . یا نه ؟ هان بگو

از پنجه ی تو زخم جگر، خون دل چکان
مضراب من برنجی و مومی ست ، سیم مو

تو زیر آب می بری و می دهی به دشت
دارد شتر خجوی تو حکم شتر گلو

استاد بی نظیر، حسین سمندری
پر از کدام چشمه و دریا کنی سبو ؟

سر حدی عجیب تو فریاد قرن هاست
در آن دوتار گشته نهان، گرم های و هو

در پهلوی دوتار تو، شش تار بی گمان
چون کله ی انشتن باشد برِ کدو

از من به "شیخ احمد جام" تو صد سلام
آن ژنده پیل ِ زنده دل ِ صاحب آبرو
بی کوک ِتازه راه، دگر می زنی مگر
داری به ساز چند قناری نهان، بگو

ساز عزیز خویش شنیدم فروختی
کارزان تری از آن بخری، بر فلک تفو

آقا شریف زاده که همراه ساز بود
بودش صدا مناسب و اشعار هم نکو

آقای شهر و این همه خوش ذوق و اهل دل
لطفی کن و سلام مرا عرض کن به او

از موی "یار نازک" خود تا چه دیده است
کاین سان به درد نالد، پیری چون من دو مو

اطراف خواف بنده شنیدم که در سخن
ور او که "تل وزو" مگن و ای که "رادیو"

آواز پیر و ساز تو دیگر به باد داد
هم عرّ ِ رادیو و هم وزّ ِ تل وزو

چیزی نمانده بود مسلمان شویم باز
ز "الله" و "یار" گفتن آن پیر نیکخو
خنجر کشید بر جگرم زخمه ی تو مرد
این تیغ را که کرده، بگو؛ در دلت فرو

من زیر و بم شنیده ام از این جهان بسی
زیر و بم تو می درد و می کند رفو

زآن زیر ها به گوش من آمد نهیب زور
چنگیز بود یا دگر، آن ظلم زورگو؟

باران آب و نور روان بود چون جله
خورشید و ابر گشته دوان از هزار سو

کاری هزار سازه کنی، با دو سیم، تو
رودی چنین بزرگ چسان سازی از دو جو

دولّوی خوشگل ِ تو برد دست از همه
با خال و داغ ، چون جگر من هزار لو

صد سمفونی به گرد دوتارت نمی رسد
اینک کرال ِ بتهوون و نیز صد چنو

باشد نوای "مسجد نور" تو چون دعا
حتی دعا مخوان تو مگر پاک و با وضو

پرواز می دهد "پرش ِ جل" دل مرا
تا عرش می روم چو دعا پاک و دوست جو

هر چند مدتی ست صبوحی نمی زنم
گوید پزشک : نیست ترا زین بتر عدو

اشکی گرفتی این سر صبحی ز من تو مرد
که م دست رفت بهر صبوحی سوی سبو

پروانه ام من و تو سمندر، کز آتش است
معشوق و قبله ی ما، سوزان و روبرو

ما و تو نسلمان به یکی اصل می رسد

یعنی به عشق ، زنده بمانی پسر عمو



آواز چگور

به استاد حسین سمندری

 

وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من 
 _ نزدیک دیواری که بر آن تکیه می زد بیشتر شبها _
با خاطر خود می نشست و ساز می زد مرد ، 
 و موجهای زیر و اوج نغمه های او 
 چون مشتی افسون در فضای شب رها می شد ، 
 من خوب می دیدم گروهی خسته از ارواح تبعیدی 
 در تیرگی آرام از سویی به سویی راه می رفتند. 
احوالشان از خستگی می گفت ، اما هیچ یک چیزی نمی گفتند 
خاموش و غمگین کوچ می کردند .
افتان و خیزان ، بیشتر با پشت های خم ،
فرسوده زیر پشتواره ی سرنوشتی شوم و بی حاصل ،
چون قوم مبعوثی برای رنج و تبعید و اسارت ، این ودیعه های خلقت را
.همراه می بردند 
 من خوب می دیدم که بی شک از چگور او 
 می آمد آن اشباح رنجور و سیه بیرون
وز زیر انگشتان چالاک و صبور او.

 

***


بس کن خدا را ، ای چگوری ، بس 
ساز تو وحشتناک و غمگین است .
 هر پنجه کانجا می خرامانی
 بر پرده های آشنا با درد 
گویی که چنگم در جگر می افکنی ، این ست ،
که م تاب و آرام شنیدن نیست 
 این ست.


 در این چگور پیر تو ، ای مرد ، پنهان کیست ؟
روح کدامین شوربخت دردمند آیا 
 در آن حصار تنگ زندانیست ؟
 با من بگو ؟ ای بینوا ی دوره گرد ، آخر 
با ساز پیرت این چه آواز ، این چه آیین ست ؟
گوید چگوری : «این نه آوازست نفرین ست .
آواره ای آواز او چون نوحه یا چون ناله ای از گور ،
گوری ازین عهد سیه دل دور ،
اینجاست .
 تو چون شناسی ، این 
. روح سیه پوش قبیله ی ماست 
از قتل عام هولناک قرنها جسته  ،
آزرده خسته  ،
. دیری ست در این کنج حسرت مأمنی جسته 
گاهی که بیند زخمه ای دمساز و باشد پنجه ای همدرد 
 خواند رثای عهد و آیین عزیزش را 
غمگین و آهسته » .
اینک چگوری لحظه ای خاموش می ماند 
و آنگاه می خواند  :
« شو تا بشو گیر ،‌ ای خدا ، بر کوهساران »
« می باره بارون ، ای خدا ، می باره بارون »
« از خان خانان ، ای خدا ، سردار بجنور »
« من شکوه دارم ، ای خدا ، دل زار و زارون »
« آتش گرفتم ، ای خدا ، آتش گرفتم »
« شش تا جوونم ، ای خدا ، شد تیر بارون »
« ابر بهارون ، ای خدا بر کوه نباره »
« بر من بباره ، ای خدا ، دل لاله زارون »

 

***


 بس کن خدا را، بی خودم کردی
من در چگور تو صدای گریه ی خود را شنیدم باز .
. من می شناسم ، این صدای گریه ی من بود 

بی اعتنا با من 
مرد چگوری همجنان سرگرم با کارش .
و آن کاروان سایه و اشباح 
در راه و رفتارش .

 

تهران – خرداد 1341

شاعر : مهدی اخوان ثالث (م . امید)

کتاب : از این اوستا


روحش شاد


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد